انگلیس و شهید دلواری: رئیسعلی دِلواری از رهبرانِ قیامِ مردم جنوب ایران علیه دولت بریتانیا پس از اشغال بوشهر در میانه جنگ جهانی اول بود. وی در دوران مشروطه از طرفداران مشروطه بود و پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه به دستور سید مرتضی مجتهد اَهرَمی رهبر روحانی این نهضت در بوشهر، شهر بوشهر را تصرف کرد.
در کشاکش جنگ جهانی اول، نیروهای انگلیسی شهر بوشهر را اشغال کرد. علمای بوشهر فتوای جهاد علیه نیروهای انگلیسی دادند. رئیسعلی به همراه گروههای دیگری از تنگستانیها، با نیروهای انگلیسی جنگید. حملات آنها، شبهنگام و به صورت شبیخون بود و تلفات بسیاری به نیروهای انگلیسیها وارد کرد.
رئیسعلی با شروع نهضت مشروطهخواهی به مشروطهخواهان بوشهری پیوست و ارتباط نزدیکی با سیدمرتضی مجتهد اَهرَمی رهبر روحانی این نهضت در بوشهر برقرار کرد. او پس از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه، به دستور سید مرتضی مجتهد شهر بوشهر را تصرف کرد. حاکم بوشهر بازداشت شد و اداره شهر و گمرک آن به دست رئیسعلی افتاد. رئیسعلی حدود ۹ ماه کنترل شهر بوشهر را در اختیار داشت.
نخستین درگیریها بین رئیسعلی و انگلیسیها در همین زمان بود و تصرف بوشهر و گمرک آن موجب درگیری بین رئیسعلی دلواری و انگلیسیها شد.
اشغال جنوب ایران توسط انگلیس
شهر بوشهر چند بار توسط انگلیسیها اشغال شده بود. در کشاکش جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۵م برابر با ۱۲۹۴ش دولت انگلستان دوباره بوشهر را اشغال کرد. مردم شهرهای مختلف دست به اعتراض زدند و در برخی شهرها مشغول به جمعآوری کمک برای مردم بوشهر شدند.علمای بوشهر فتوای جهاد علیه نیروهای انگلیسی دادند. سید عبدالحسین لاری پس از اعلام جهاد طی نامهای به رئیسعلی و دیگر سران مجاهدان آنها را به نبرد با اشغالگران تشویق کرد.
نبرد با انگلیسیها
انگلیسیها پس از اشغال بوشهر در ۱۲۹۴ش، به روستای «دلوار» نیز حمله کردند. اما پیش از حمله آنان، مردم، روستا را خالی کرده و به کوهها پناه بردند. انگلیسیها نیز به ویران ساختن خانهها و قطع نخلها پرداختند.
رییسعلی به همراه دیگر تنگستانیها، شبها به نیروهای انگلیسی شبیخون میزدند و با هر شبیخون تلفات بسیاری به آنان وارد میکردند. «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» معروف به «سالار اسلام» و «زائر خضرخان اَهرَمی» از جمله خانهایی بودند که علیه انگلیسیها قیام کردند.
نبرد با انگلیسیها پس از شهادت رئیسعلی و تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت و تلفات و مشکلات بسیاری برای آنان بهوجود آورد
رئیسعلی دلواری در ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ش، بهدست یکی از همراهانش کشته شد. سالروز شهادت او به عنوان روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس نامگذاری شده است.
انگیزه رئیسعلی دلواری از مبارزه با انگلیسیها
سیدقاسم یاحسینی پژوهشگر تاریخ:
رئیسعلی دلواری در سال ۱۲۹۹ هجری قمری (۱۲۶۳ شمسی) متولد شد و در شوال سال ۱۳۳۳ قمری (۱۲۹۷ شمسی) و در سن ۳۴ سالگی به شهادت رسید. رئیسعلی از دوران نوجوانی انسان شجاعی بود و برای دفاع از خود در مقابل مخالفان ایستادگی میکرد که گاهی منجر به درگیریهایی هم میشد. با شروع جنبش مشروطیت در ایران، دلواری به مشروطهخواهان پیوست. او درک نسبی از انقلاب مشروطه داشت. البته نمیتوانیم بگوییم که او به مفهوم واقعی مشروطهخواه عمیق بود، اما گرایشهای مشروطهطلبانه داشت و از افراد طرفدار مشروطه در منطقه جنوب بود و از هواداران مشروطه نیز حمایت میکرد.
در اینجا لازم است به یکی از اشتباهات رایج درباره دلواری اشاره کنم. برخی عنوان کردهاند که رئیسعلی دلواری خان دلوار بود، در حالی که او پسر کدخدای دلوار بود؛ یعنی حتی پدرش هم خان دلوار نبود بلکه کدخدا بود. در سلسله مراتب فئودالیته در زمان قاجار، خان در راس بود و رئیس، کدخدا و مباشر بعد از آن قرار داشتند. پدر رئیسعلی دلواری کدخدا و بزرگ دلوار بود. نه او و نه پدرش هیچگاه خان نبودند.
ناگفته نماند که در خلال انقلاب مشروطه، رئیسعلی دلواری به زعامت آیت الله سیدمرتضی علم الهدی اهرمی در سال ۱۳۲۸ قمری به انگلیسیها در بوشهر حمله کرد و بوشهر را از دست انگلیسیها آزاد کرد و به تصرف درآورد. حمله دلواری بهانهای برای اقدام بعدی نظامی انگلیس شد. انگلیسیها یک ناو جنگی به اطراف بوشهر اعزام کردند، بوشهر را مجدد به اشغال خود درآوردند و نیروهای تنگستانی را از آنجا بیرون کردند.
اختلاف تجاری دلواری عامل مبارزه او با انگلیس
رئیسعلی دلواری از دوران نوجوانی به امر تجارت اشتغال داشت و ارتباطات تجاری او با بحرین بود. آن زمان ارتباطات تجاری جنوب ایران با بحرین بسیار زیاد بود. دلواری از معادن تنگستان به بحرین گچ صادر میکرد و از بحرین چای، اسلحه و فشنگ وارد میکرد. پیش از آغاز جنگ جهانی اول، انگلیسیها شبیخونی به یکی از کاروانهای دلواری در دریا زدند که متعاقب آن درگیری به وجود آمد و نقطه آغاز رویارویی مستقیم دلواری با انگلیس بود.
آن کسانی که مطرح میکنند اختلافات مالی و تجاری دلیل درگیری بین تنگستانیها و در راس آنها رئیسعلی دلواری با انگلیسیها بود، به لحاظ تاریخی درست نیست. نخستین درگیریها پیش از جنگ جهانی اول و در دوره مشروطه و استبداد صغیر به وجود آمد که دلواری بوشهر را به فرمان آیتالله علم الهدی اهرمی تصرف کرد. این نخستین درگیری و اختلاف بین رئیسعلی دلواری و انگلیسیها بود.
این منازعات و درگیریها کمابیش تا جنگ جهانی اول ادامه داشت. با آغاز جنگ جهانی اول، انگلیسیها در اروپا تحرکاتی انجام دادند که مداخله آشکار در امور داخلی ایران به حساب میآمد؛ با توجه به اینکه دولت ایران با شروع جنگ جهانی اعلام بیطرفی کرد. نقطه اوج این قضیه دستگیری دکتر لیسترمن سرکنسولگری آلمان در بوشهر و چند نفر از کارمندان شرکت تجاری وانکهاوس بود. این نقض آشکار بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول و مداخله انگلیسیها در ایران و بوشهر بود. از این رو علما و خوانین ضدانگلیسی جنوب به تحریک و واکنش واداشته شدند.
رئیسعلی دلواری در راستای حفاظت از ایران و پشتیبانی از بیطرفی ایران و مبارزه با مداخله بیگانگان به همراه شیخ حسین خان چاه کوتاهی، زایر خضرخان اهرمی، خالو حسین بردخونی، خالو حسین دشتی و غضنفرالسلطنه برازجانی قیام کرد. اینها در بخشهای مختلف منطقه بوشهر قیام کردند و نبرد مسلحانهای را علیه انگلیسیها رقم زدند.
عملکرد انگلیس، ترور شخصیت
انگلیسیها همواره تلاش داشتهاند به ترور شخصیتی افراد بپردازند که نمونههای متعددی هم وجود دارد، اما در مورد رئیسعلی دلواری بنده موردی را پیدا نکردم که او را «راهزن» معرفی کرده باشند. البته ترور شخصیتی او در دستور کارشان بوده است.
انگلیس سعی میکند در گزارشهایش، مخالفان خود را راهزن، دزد و یا آدم روانی و غیرنرمال معرفی کند. دلیلش هم این است که ابتدا باید دشمن را ترور شخصیتی کرد و بعد ترور فیزیکی کرد. این ماجرا امروز هم ادامه دارد. آمریکاییها ابتدا تهمتهای عجیبی نسبت به یک فرد، ملت و یا کشور وارد میسازند و سپس در توجیه آن تهمتها، عملکرد خود را تفسیر میکنند. به طور مثال در یکی دو دهه اخیر آمریکاییها، ایرانیها را محور شرارت و حامی تروریسم معرفی کردند و در پی همین اتهامات، اقداماتی انجام دادند.
راهزنی دلواری
اما واقعیت چیست؟ رئیسعلی دلواری نیازی به راهزنی نداشت. او تجارت خوب و پرسودی با بحرین داشت و در منطقهای زندگی میکرد که ساحل داشت و میتوانست از طریق ساحل و ارتباطات دریایی ثروتهایی را به دست آورد. تا آن جایی که بنده سراغ دارم گزارش مشخصی در اسناد انگلیسیها دال بر راهزنی وجود ندارد و این بیشتر تهمتی است که منابع مخالف رئیسعلی در داخل کشور به او نسبت میدهند.
انگلیسیها از همان ابتدا تشخیص داده بودند که دلواری یک فرد مبارز ضدانگلیسی است که باید حواسشان نسبت به او جمع باشد. براساس اسنادی که توسط انگلیسیها منتشر شده و به زبان فارسی هم ترجمه شده است، آنان جاسوسهای مختلفی در دلوار گماشته بوده بودند و گزارش تحرکات روزانه رئسیعلی دلواری را به کنسولگری انگلیس در بوشهر ارسال میکردند. اگر گزارشهای اسناد انگلیسیها بررسی شود، درخواهیم یافت که افرادی برای انگلیسیها جاسوسی میکردند.
من تاکنون در سندی رسمی به راهزنی و سرقت اموال توسط رئیسعلی دلواری دست پیدا نکردم و عرض کردم متاسفانه این تهمتی است که نیروهای مخالف دلواری در داخل کشور به او میزنند و فکر میکنند که برای بزرگ کردن شخصیت مورد نظر خودشان باید شخصیت دلواری را مورد هجمه قرار دهند.
تمامی بزرگانی که نام آنها برده شد سهم و حقی در مبارزات ضداستعماری داشتند و قرار نیست که برای بزرگ کردن یک نفر، دیگری را مورد هجمه و تهمت قرار داد. همه آنها از ابتدا تا پایان جنگ نقش داشتند، البته رئیسعلی دلواری در چند ماه نخست جنگ به شهادت رسید و مابقی افراد تا پایان جنگ زنده بودند و به نحوی کم و بیش با انگلیسیها به نبرد پرداختند و یا مانع از نفوذ انگلیسیها به منطقه خودشان در بوشهر شدند.
حقیقت ارتباط دلواری با آلمان در برابر انگلیس
انگلیسیها چون به نیروهای بومی اعتقادی نداشتند، هرگونه حرکت ضدانگلیسی را به نیروهای اروپایی و آلمانی نسبت میدادند. اندیشه اروپامحوری و نژادپرستانه آنها به گونهای بود که باورشان نمیشد، نیروهای بومی بتوانند بدون اتکا به بیگانه علیه آنها بجنگند.
وقتی به تاریخ معاصر ایران نگاه میاندازیم، تحریککننده علیه انگلیسیها ابتدا روسها و سپس آلمانیها هستند. اما حقیقت آن است که سالها پیش از آنکه واسموس بخواهد به عنوان سرکنسول آلمان وارد منطقه بشود، رئیسعلی دلواری در خلال انقلاب مشروطه مخالفت و مبارزه خود را با انگلیسیها شروع کرده بود. بنابراین کسانی که مدعی هستند، دلواری تحت تحریک و نفوذ واسموس بوده توجه ندارند که مبارزات ضدانگلیسی دلواری از سالهای انقلاب مشروطه آغاز شده بود و آن موقع هنوز واسموسی در ایران وجود نداشته است.
بعدها انگلیسیها برای اینکه دلواری را کم اهمیت نشان بدهند، حرکت ضداستعماری او را به بیگانه منتسب کردند و مدعی شدند که دلواری با دکتر لیسترمن سرکنسولگر آلمان در بوشهر، مکاتبه داشته است. البته دلواری از آنجایی که مبارز بوده و تلاش داشته از تمامی نیروها و پتانسیلهای ضدانگلیسی در منطقه استفاده کند، با آلمانیها ارتباطاتی داشته است. آلمان یکی از این پتانسیلها و منابع علیه استعمارگری انگلیس بود.
دلواری با آلمانیها ارتباطاتی داشته و نامهنگارییهایی هم کرده است، اما اینکه از آنها فرمان بگیرد صحیح نیست و اتفاقاً بلعکس است. دلواری به آنها فشار میآورد که هرچه زودتر به انگلیسیها در بوشهر حمله شود و بوشهر از اشغال انگلیسیها خارج شود. کنسولگری آلمان در پاسخ به درخواست دلواری عنوان میکرد که اکنون زود است، موقعیت مناسبت نیست و شما به انگلیسیها در بوشهر حمله نکنید. در نهایت در یک یورش ناگهانی و غافلگیرکننده انگلیسیها به کنسولگری آلمان و شرکت وانکهوس حمله کردند و کارمندان شرکت وانکهوس را یکی از آنان خانم بود، دستگیر کردند. این اقدام منجر به قیام عمومی ضدانگلیسی شد.
قیام دلواری و تاثیرش در حرکتهای بعدی ضداستعماری در جنوب ایران
منطقه بوشهر در مبارزات ضداستعماری سابقه ۵۰۰ ساله داشته است. از زمان هجوم پرتغالیها به جنوب ایران ما شاهد مبارزات ضداستعماری بودیم. تا امروز نیز که مبارزات ضدآمریکایی و ضداستعماری جریان دارد، مردم منطقه بوشهر در مقابله با آنان نقشآفرین هستند.
در جریان جنگ تحمیلی، رشادتهای نادر مهدوی مردم منطقه بوشهر نقش مهمی در برابر دشمن خارجی و استکبار و استعمار (نیروی دریای آمریکا در خلیج فارس – جنگ نفتکشها) داشتند. دلواری حلقه زنجیری است که جریان و افراد بسیاری در مقاطع مختلف در برابر انگلیس و آمریکا جنگیدند. رئیسعلی دلواری الگویی برای رزمندگان دفاع مقدس در مقابله با دشمن بعثی و آمریکایی در زمین و دریا بود.
جنوب ایران هرگاه که استکبار خواسته به آن حمله کند، مردانی از آن خطه در برابر آنان ایستادگی کردند. برخی از این مقاومتها با پیروزی همراه بوده و برخی از مقاومتها، منجر به پیروزی نشده است، اما آن عدم موفقیتها الگویی برای مبارزات و مقاومتهای دیگر شده است. مقاومت امروز مردم ایران ریشه در مقاومت گذشته دارد و باید از منظر تاریخی به مقاومت مردم ایران در برابر استعمار نگاه کرد.
بیانات مقام معظم رهبری درباره شهید رئیسعلی دلواری و مبارزات او علیه انگلیس
شهید رئیسعلی دلواری
نام سردار مؤمن و شجاعی مثل شهید «رئیسعلی دلواری» از نامهائی است که همیشه دلهای مؤمن را که آشنائی به وضع او و مبارزات او داشتهاند، در سراسر این کشور به خود جذب میکرده است. و خدا را شاکریم که بعد از پیروزی انقلاب، این نامی که سعی میشد پنهان بماند و این چهره ناشناخته بماند، بر سر زبانها افتاد؛ او را شناختند، شخصیت او را ستودند، مظلومیت و شهادت مظلومانهی او را همه دانستند و فهمیدند. البته امروز با آن دوران خیلی فرق کرده است. آن روز عدهی معدودی همراه با یک جوان شجاع ناچار بودند در مقابل قدرت استعماری و استکباری انگلیس، مظلومانه مقاومت کنند؛ اما امروز رئیسعلی های دلواری کم نیستند، تنها هم نیستند.
شهید رئیسعلی دلواری نمونه ایستادگی در مقابل نفوذ بیگانگان
ما یاد رئیسعلی دلواری را از این جهت گرامی میداریم که این مرد شجاع، در راه اعتقاد دینی خود، تنها و در غربت با دشمنان جنگید؛ این برای ما چیز بسیار باارزشی است… در آن روزگاری که ملت ایران همه در خواب بودند جز عدهی بسیار کمی در گوشه و کنارهای کشور و بیگانگان از این غفلت مردم سوءاستفاده میکردند و دشمن بر مناطق مختلفی از کشور عزیز ما تسلط پیدا کرده بود؛ در تهران، نمایندگان دولتهای انگلیس و روس، آزادانه حکمرانی میکردند و از پادشاهان آن زمان هم حساب نمیبردند؛
در منطقهی فارس هم همینطور؛ در بسیاری از مناطق دیگر کشور، نمایندگان بیگانه مال مردم را میخوردند و بر آنها حکمرانی میکردند و با ملت ایران با تحقیر برخورد میکردند؛ در یک چنین شرایطی، در هر گوشهیی از این کشور، مردان شجاعی پیدا شدند که به حکم دین، جهاد را بر خودشان واجب دانستند و فکر نکردند که با غربت و دست خالی نمیشود کاری را انجام داد؛ مردان خدا این گونهاند.
یکی از این افراد، همین رئیسعلی شماست؛ که رئیسعلی ملت ایران است؛ اگرچه متعلق به دلوار است. یک مرد جوان، در همین سنین جوانیِ شما جوانان، در مقابل انگلیسیها ایستادگی کرد. البته امروز با آن روز خیلی فرق کرده است؛ امروز همهی ملت ایران در مقابل قدرتهای متجاوز ایستادهاند؛ امروز ملت ایران در مقابل امریکا ایستاده است و از دشمنان چه امریکا و چه قدرتهای دیگر واهمهیی در دل ندارد. امروز، روز آقایی ملت ایران است. من به شما عرض کنم، اگر «رئیسعلیها در غربت به شهادت نمیرسیدند، امروز ملت ایران به این عظمت نمیرسید؛ همچنان که اگر شما جوانان در دوران جنگ تحمیلی به جنگ نمیرفتید و به جبهه خدمت نمیکردید و شهادت را به خود نمیپذیرفتید، امروز ایران و اسلام به این عظمت نمیبود.
بیانات مقام معظم رهبری درباره عملکرد و حضور استعمار انگلیس در ایران
مردم سالاری
مردمسالاری یعنی مردمْ اصلند؛ نه فقط در تعیین حاکم؛ چون تا میگوییم مردمسالاری، ذهن همه میرود به صندوقهای رأی -که خب درست هم هست، تعیین رئیسجمهور، تعیین خبرگان رهبری و در واقع تعیین رهبر، تعیین دستگاههای مختلف، همه درواقع به وسیلهی مردم انجام میگیرد- این تعیینکننده است، آنچه مهم است، این است که مردمسالاری یعنی مردم را در همهی امور زندگی، صاحب رأی و صاحب تدبیر و صاحب تصمیم قرار دادن؛ درست نقطهی مقابل آن چیزی که قبل از انقلاب در این کشور در طول قرنهای متمادی بود. قرنهای متمادی این کشور از خودرأیی طواغیت و سلاطین رنج میبرد، مردم هیچکاره بودند؛ طاغوت و طواغیت دُوروبَرِ طاغوتِ اصلی، تصمیمگیر بودند؛ یعنی استبداد مطلق؛ مردم وسیلهای بودند برای اینکه او بتواند تحکّم بکند -بالاخره کسی که میخواهد تحکّم کند، باید به کسی تحکّم کند؛ او مردمند- مردم را نگه میداشتند برای اینکه به آنها تحکّم کنند.
همراهی نفوذ خارجی با استبداد، از اواسط دوران قاجار
از اواسط دوران قاجار یک بیماری دیگری هم اضافه شد و آن، سلطهی خارجی و نفوذ خارجی و استعمار خارجی بود. قبلها این دیگر نبود؛ فرض کنید که زمان صفویّه یا زمان نادرشاه و دیگران، استبداد بود امّا نفوذ بیگانه نبود؛ امّا از اواسط دوران قاجار -از اواخر دوران ناصرالدّین شاه به این طرف- سلطهی خارجی هم وارد شد؛ یعنی بهطور دقیق از [سال] ۱۸۰۰ میلادی، نفوذ انگلیسها در ایران شروع شد. نمایندهی دولت هند -که دولت انگلیسی بود- وارد کشور شد.
نفوذ خارجی همراه شد با استبداد، سلطهی خارجی اضافه شد بر سلطهی طاغوت، کار به جایی رسید که سلسلهی قاجار که خودشان هم تحت تأثیر انگلیسها بودند، به وسیلهی انگلیسها برداشته شدند، یک سلسلهی جدیدی به وجود آمد. رضاخان را انگلیسها آوردند، بعد به دلیلی او را بردند و پسرش را آوردند، بعد هم که آمریکاییها در اواسط کار وارد شدند و همهکارهی این کشور شدند؛ هزاران مستشار آمریکایی [آمدند]. مردمسالاری نقطهی مقابل این است؛ یعنی اجازه نمیدهد استبداد باشد، اجازه نمیدهد که سلطهی خارجی باشد؛ این مردمسالاری است.
آغاز نفوذ دولتهای بيگانه در ایران از سال ۱۸۰۰میلادی
ما در طول دو سه قرن اخیر ضربه های سختی خوردیم؛ هم از ناحیه ی استبداد داخلی و دیكتاتوری های داخل كشور، هم از ناحیه ی تهاجم های بیرونی. این یك واقعیتی است كه ما ضربه خوردیم. تاریخ ورود و نفوذ دولتهای بیگانه در كشور ما از سال ۱۸۰۰ میلادی است؛ یعنی دویست و دوازده سال است كه اولین نفوذ خارجی از طریق حكومت انگلیسیِ هند اتفاق افتاد؛ جان ملكمِ انگلیسی آمد ایران – كه حالا تاریخش را كسانی كه ملاحظه كردند، میدانند – و تبعاتی كه پیش آمد. ضعف آن دولتها در مواجهه ی با نفوذ و تهاجم فرهنگ غربی و سیاست غربی و حكومتهای غربی، موجب انفعال كشور شد و همین طور رفته رفته ما دچار ضعف شدیم.
مصادیق تهاجم فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگ ها
ما برای ساختن این بخش [ اصلی و اساسی] از تمدن نوین اسلامی[كه همان سبك زندگی است ]، بشدت باید از تقلید پرهیز كنیم؛ تقلید از آن كسانی كه سعی دارند روشهای زندگی و سبك و سلوك زندگی را به ملتها تحمیل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر این زورگوئی و تحمیل، تمدن غربی است. نه اینكه ما بنای دشمنی با غرب و ستیزهگری با غرب داشته باشیم – این حرف، ناشی از بررسی است – ستیزهگری و دشمنیِ احساساتی نیست. بعضی بمجرد اینكه اسم غرب و تمدن غرب و شیوههای غرب و توطئهی غرب و دشمنی غرب میآید، حمل میكنند بر غربستیزی: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدركشتگیِ آنچنانی نداریم – البته پدركشتگی داریم! – غرض نداریم. این حرف، بررسی شده است.
تقلید از غرب برای كشورهائی كه این تقلید را برای خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّی آن كشورهائی كه بظاهر به صنعتی و اختراعی و ثروتی هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است كه فرهنگ غرب، یك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهی فرهنگهاست. هرجا غربیها وارد شدند، فرهنگهای بومی را نابود كردند، بنیانهای اساسیِ اجتماعی را از بین بردند؛ تا آنجائی كه توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند. هر جا انگلیسها وارد شدند، زبان مردم بومی را تبدیل كردند به انگلیسی؛ اگر زبان رقیبی وجود داشت، آن را از بین بردند.
زبان فارسی در هند و تبدیل آن توسط انگلیس
در شبه قارهی هند، زبان فارسی چند قرن زبان رسمی بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههای حكومتی، دولتی، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهای برجسته، با زبان فارسی انجام میگرفت. انگلیسها آمدند زبان فارسی را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگلیسی را رائج كردند. شبهقارهی هند كه یكی از كانونهای زبان فارسی بوده، امروز در آنجا زبان فارسی غریب است؛ اما زبان انگلیسی، زبان دیوانی است؛ مكاتبات دولتی با انگلیسی است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسی است – باید انگلیسی حرف بزنند – این تحمیل شده. در همهی كشورهائی كه انگلیسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است.
یک عرب نمی توانست منظور خود را به عربی ادا کند!!
ما زبان فارسی را بر هیچ جا تحمیل نكردیم. زبان فارسی كه در هند رائج بود، به وسیله ی خود هندیها استقبال شد؛ شخصیتهای هندی، خودشان به زبان فارسی شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجری تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیسها، شعرای زیادی در هند بودند كه به فارسی شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی – كه اهل دهلی است – و بسیاری از شعرای دیگر. اقبال لاهوری اهل لاهور است، اما شعر فارسی او معروفتر از شعر به هر زبان دیگری است. ما مثل انگلیسها كه انگلیسی را در هند رائج كردند، زبان فارسی را رائج نكردیم؛ فارسی با میل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعی رائج شد؛ اما انگلیسها آمدند مردم را مجبور كردند كه باید فارسی حرف نزنند؛ برای فارسی حرف زدن و فارسی نوشتن، مجازات معین كردند.
فرانسویها هم در كشورهائی كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجباری كردند. یك وقتی یكی از رؤسای كشورهای آفریقای شمالی – كه سالها فرانسویها بر آنجا سلطه داشتند – زمان ریاست جمهوری با بنده ملاقات داشت. او با من عربی حرف میزد؛ بعد میخواست یك جملهای را بگوید، واژهی عربیِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه این جمله به عربی چه میشود؟ او هم گفت كه بله، این جمله به عربی میشود این. یعنی یك عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربی ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید كه این است! یعنی اینقدر اینها از زبان اصلیِ خودشان دور مانده بودند. این مسئله را سالها بر اینها تحمیل كردند. پرتغالیها، هلندیها، اسپانیائیها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل كردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است.
ورود غیر مستقیم انگلیس به ایران به برکت مجاهدت عده ای
غربیها آنجائی كه توانستند، بنیانهای فرهنگی و اعتقادی را از بین بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقیم وجود نداشت و به بركت مجاهدت یك عده از بزرگان، انگلیسها نتوانستند به طور مستقیم وارد شوند، افرادی را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد ۱۲۹۹، یعنی ۱۹۱۹ میلادی – كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است – در ایران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضی از آزادیخواهانِ دیگر مواجه نمیشد و این قرارداد عملیاتی میشد، استعمار ایران حتمی بود – مثل هند – مردانی نگذاشتند این اتفاق بیفتد. اما آنها به وسیله ی عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوی و تقویت او و گذاشتن روشنفكران وابسته ی به غرب در كنار او – كه باز لازم نیست من اسم بیاورم، دوست ندارم اسم بیاورم – فرهنگ خودشان را بر ما تحمیل كردند.
بعضی از وزرا و نخبگان سیاسی دستگاه پهلوی كه جنبهی فرهنگی داشتند، اینها عامل غرب بودند برای دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ یك مقولهاش مسئلهی كشف حجاب بود، یك مقولهاش فشار بر روحانیون و زدودن حضور روحانیون از كشور بود، و مقولات فراوان دیگری كه در دوران رضاخان پهلوی دنبال میشد. فرهنگ غربی، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائی میكند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربی، ذهنها را، فكرها را مادی میكند، مادی پرورش میدهد؛ هدف زندگی میشود پول و ثروت؛ آرمانهای بلند، آرمانهای معنوی و تعالی روحی از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربی این است.
ترویج تریاک در جنوب خراسان توسط انگلیس ها در قبل انقلاب
یکی از خصوصیات فرهنگ غربی، عادیسازی گناه است؛ گناههای جنسی را عادی میکنند. امروز این وضعیت در خود غرب به فضاحت کشیده شده؛ اول در انگلیس، بعد هم در بعضی از کشورهای دیگر و آمریکا. این گناه بزرگِ همجنسبازی شده یک ارزش! به فلان سیاستمدار اعتراض میکنند که چرا او با همجنسبازی مخالف است، یا با همجنسبازها مخالف است! ببینید انحطاط اخلاقی به کجا میرسد. این، فرهنگ غربی است. همچنین فروپاشی خانواده، گسترش مشروبات الکلی، گسترش مواد مخدر.
من سالها پیش – در دههی ۳۰ و ۴۰ – در منطقهی جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فکر و پیرمردهائی را دیدم که یادشان بود که انگلیسها چگونه تریاک را با شیوههای مخصوصی در بین مردم رائج میکردند؛ والّا مردم تریاک کشیدن بلد نبودند؛ این چیزها وجود نداشت. این افراد یادشان بود، سراغ میدادند و خصوصیاتش را میگفتند. با همین روشها بود که مواد مخدر بتدریج در داخل کشور توسعه پیدا کرد. فرهنگ غربی اینجوری است.
عدم تامین زیرساختهای پیشرفت؛ عامل تطاول کشور توسط بیگانگان
اگر یک کشوری نتواند از لحاظ اقتصادی، از لحاظ علمی، از لحاظ زیرساختهای پیشرفت، خودش را تأمین کند و رشد پیدا کند، بیرحمانه مورد تطاول قرار خواهد گرفت. ما نمیخواهیم مورد تطاول قرار بگیریم. دویست سال کشور ما مورد تعرض و تطاول قرار گرفته. ضعف دستگاههای سلطنتیِ بیعرضهی نالایقِ فاسدِ دنیاطلب، و نشاطی که در طرف مقابل وجود داشت، باعث این تطاول شد. از سال ۱۸۰۰ انگلیسها اولْبار در دستگاه سیاسی کشور ما وارد شدند و دخالت کردند و نفوذ کردند و یارگیری کردند و همراه آنها یا قریب به آنها، بعضی از کشورهای دیگر اروپائی هم در این مدت همین کار را کردند.
سال ۱۸۰۰ که اولین سفیر انگلیس وارد کشور شد – که از هند هم آمد؛ یعنی آن وقتی بود که حکومت هند در اختیار انگلیسها بود و نایبالسلطنه در آنجا بود – از همان بوشهر که از کشتی پیاده شد، شروع کرد به رشوه دادن و خریدن افراد، و راحت توانست افراد را خریداری کند. این همه شاهزاده و امیر و اسمهای دهنپرکن، همه در مقابل هدایای این آقا خاضع و تسلیم شدند! روند تطاول دشمنان در این کشور، از آن زمان شروع شد. این خاک نرم و خاکریز بیبنیاد ملیِ آن روز اجازه داد دشمن نفوذ کند، و نفوذ کردند. ما نمیخواهیم دیگر این ادامه پیدا کند. انقلاب یک سد پولادینی در مقابل اینها درست کرده. ما میخواهیم این سد را مستحکمتر کنیم.
خدمت مردم بوشهر به عزت ایران با ایستادگی مقابل استعمارگران
استان بوشهر جزو اصیلترین و کهنترین استانهای این کشور و دارای مردمِ امتحان دادهای است. هر کس با تاریخ این منطقه آشنا باشد، میداند که مردمِ این کرانهی طولانی خلیج فارس، به کشورشان، به استقلال کشور، به عزت ملت ایران خیلی خدمت کردهاند. در یک دورهای، مستکبران متجاوز و سلطهطلب که اهمیت این منطقهی از عالم را درک کرده بودند، تصمیم داشتند این حوزهی ثروتمند خلیج فارس را به طور کامل قبضه کنند و در اختیار بگیرند.
همان استعمارگرانی که شبهقارهی هندوستان را به آن روز درآوردند و با حضور خودشان آن ضربههای جبرانناپذیر را به آن مردم زدند، و در شمال آفریقا به نحو دیگر، و در شرق آسیا به نحو دیگر، حاضر نبودند از این منطقه دل بکنند و طمع ببُرند. در آن روز، مردم این کرانهی طولانی، هم بخصوص در استان بوشهر، و هم در استان هرمزگان، خیلی خدمت کردند، ایستادگی کردند، شهامت نشان دادند، عزت و ایستادگی ملت ایران را به اثبات رساندند؛ که این یک سابقهی تاریخی است برای این منطقه، و این چیزها از حافظهی تاریخ هرگز زدوده نخواهد شد.
خیانت های رضاخان و ارباب های انگلیس اش
[رژیم پهلوی]در زمینهی علمی، در طول صد سال، صد و پنجاه سال ما را عقب نگه داشتند. در زمینهی صنعتی همین جور، در زمینههای گوناگون اجتماعی همین جور. حكومتهای فاسد، حكومتهای مستبد، حكومتهای شهوتران، حكومتهای شكمباره، و در این چند دههی آخر قبل از انقلاب هم حكومتهای بشدت وابسته، پدر این كشور را درآوردند. یك روزی فقط استبداد بود، دیكتاتوری بود – دیكتاتوری ناصرالدینشاهی، دیكتاتوری فتحعلیشاهی – ولی دیگر وابستگی نبود؛ اما یك روز وضع این كشور به جائی رسید كه هم دیكتاتوری بود، زورگوئی بود، فشار بر مردم بود، هم نوكری بیگانه بود. رضاخان قلدر كه مثل یك گرگ وحشی به مردم میتاخت، در مقابل اربابهای انگلیسی، هر امتیازی كه خواستند، به آنها داد.
قرارداد نفت را گرفت، ظاهراً انداخت توی بخاری و سوزاند؛ اما چند روز بعد یك قرارداد بدتر و ننگینتری را برای مدت طولانی – سی سال بر مدت قرارداد قبلی نفت اضافه كرد – امضاء كرد، داد دستشان رفتند! مسئولین دولتیاش هم تابع او بودند. بعد از رفتن رضاخان، به تقیزاده كه آن وقت وزیر دارائی بود، گفتند چرا آن روز این قرارداد را امضاء كردی؟ گفت من آلت فعل بودم؛ یعنی خود رضاخان مسئول بود. این آدمی كه در مقابل مردمِ خودش اینجور وحشیانه، وقیحانه، بیملاحظه و ستیزهگرانه رفتار و برخورد میكرد، در مقابل انگلیسیها خوار و ذلیل بود. آنها روی كارش آورده بودند. یك مدتی خواست یك مقداری از آن قطب به یك قطب دیگری متصل شود – به طرف آلمانها متمایل شد – برش داشتند؛ مثل یك عبد ذلیل از ایران خارجش كردند، بردند و پسرش را جایش گذاشتند.
سیر نفوذ و دخالت انگلیس در نهضت مشروطه و تبدیل آن به استبداد رضاخان
از سال ۱۲۸۵ شمسی تا ۱۲۹۹؛ چهارده سال است. به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی كه آن را اصلاً به حساب نیاورید. حكومت رضاشاه از سلطنتش كه شروع نشد، از كودتای ۱۲۹۹ شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود كه توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را – سردار سپه بود – مثل یك میوهی رسیدهای در دامن او بگذارد؛ والّا امكان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال ۱۲۹۹ بگذارید.
این حركت انگلیسی كه فعال مایشاء در قضیهی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دورهای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع میشود؟ از وقتی كه غربیها و اروپاییها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسیاند؛ یعنی یك حركت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همهی دنیا دارند، كه شما ببینید دوران استعمار در اینجا به اوج رسیده؛ یعنی همهجا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یكی از جاهایی كه باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقهی نفتخیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه بهمرور داشت برای غربیها واضح میشد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسألهی ایجاد یك حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیسها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند كه نگذارند روستزاری به هندوستان دست پیدا كند. بنابراین، ایران یكی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسها بود.
حذف حرکت دینی و ملی
در آن چهارده سال اینها چه كار كردند؟ اول، فرصتطلبی كردند و تا این حركت عدالتخواهی مشروطیت را در ایران بهوسیلهی عواملشان از نزدیك حس كردند، خیلی ماهرانه روی این حركت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین كارهایی هم كه كردند، این بود كه اركان اصلیِ جنبهی دیگرِ این حركت را كه جنبهی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی كه در ایران به وجود آمد – میتوان احتمال داد كه خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی كشور و مسألهی ارومیه) با تحریك خود اینها بوده، كه قرائنی هم دارد.
جامعه استبدادی غیر قابل اضمحلال
اتفاقاً «كسروی» حوادث شمال غربی كشور را خیلی خوب تشریح میكند و انسان میبیند چه اتفاقی آنجا افتاده – زمینه را برای یك حكومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در ۱۲۹۹ این مستبد را آوردند سر كار؛ یعنی چهارده سال طول میكشد تا جامعهی استبدادیای را كه بهوسیلهی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل میشد، با مقدماتی كه خودشان انجام دادند، به یك جامعهی استبدادیِ غیر قابل اضمحلال تبدیل كنند.
در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق میافتد كه با پیروزیِ جبههای كه انگلیسها در آن هستند، به انگلیسها یك قدرت جدیدی میدهد و اینها میتوانند آزادانه هر كاری بكنند. میدانید كه اینها در همین سالها عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۲۰؛ در واقع ۱۳۳۳ قمری تا ۱۳۳۸ قمری. اینها دربارهی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان میفهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در ۱۹۲۰ توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» – انقلاب ۱۹۲۰ – عراقیها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند.
در همان سال – یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماههای میلادی یك مقداری اینور و آنور باشد – رضاخان سر كار آمده؛ در ۱۲۹۹ و در ۱۹۲۰ یا ۲۱، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیسها بود و به وسیلهی خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حسابشدهی دقیقِ خوبی را انگلیسها انجام دادند. به مشروطه افتخار بكنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است.
ملت ایران زیر فشار حکومت مستبد
سالهای سال كشور ما اینجور زندگی كرده است. این ملت سالهای سال اینجور زیر فشار حكومتهای مستبد و فاسد و دیكتاتور و ثروتطلب زندگی كرده. در هر كجای كشور یك ملك آبادی بود، رضاخان او را به اسم خودش كرده بود؛ در مازندران، در خراسان، در بسیاری مناطق دیگر. ثروت جمع كردند، املاك جمع كردند، جواهرات برای خودشان جمع كردند؛ آخر سر هم مبالغی از ثروتهای ملی را برداشتند و فرار كردند بردند. الان میلیاردها دلار متعلق به این ملت به آمریكا برده شده است. اول انقلاب، ما از آمریكا خواستیم ثروتهائی را كه خاندان پهلوی با خودشان بردهاند، به ملت ایران برگردانند؛ گوش نكردند. خوب، معلوم هم بود كه گوش نمیكنند. اینها همه از یك جنسند.
منحرف شدن مشروطه توسط انگلیسی ها
یكی از مهمترین آرزوهای هر جوانی – چه پسر، چه دختر- این است كه در محیط و جامعهای كه زندگی میكند، این خصوصیات را مشاهده كند: جامعهی او، یك جامعهی پیشرفته از لحاظ علم و مدنیت باشد؛ از عدالت و روابط اجتماعیِ انسانی و اخلاقی انسانی برخوردار باشد و افق روشنی برای همهی افراد- بخصوص جوانان- وجود داشته باشد. كار بزرگ ملت ما یعنی پدید آوردن انقلاب اسلامی؛ اگر پنجاه سال و یا حتّی سی سال زودتر انجام گرفته بود، امروز این جامعهی آرمانی را در كشور و خانهی خودمان داشتیم.
وقتی مشروطیت به وجود آمد، یا سالهای بعد از مشروطیت، اگر ملت ایران توانسته بود همان كاری را بكند كه در انقلاب اسلامی كرد، راه از آن زمان شروع میشد و ما امروز میتوانستیم شاهد جامعهای باشیم كه هم از لحاظ علمی و صنعتی پیشرفته است، هم یك جامعهی برخوردار از عدالت است، هم یك جامعهی برخوردار از احساس معنویت و ایمان معنوی است- كه این برای جوانها خیلی مهم است- ولی وقتی ملت ایران تشنهی چنان تحولی بود، نگذاشتند این تحول صورت بگیرد. اینكه میگویم نگذاشتند، یك محاسبهی كاملًا دقیق و علمی دارد؛ نه اینكه ملت ایران نمیخواست یا حاضر به فداكاری نبود؛ چرا، لیكن در دورهی مشروطیت از بیتجربگی ملت و رهبران آن استفاده كردند و حركت عظیمی كه در این كشور علیه استبدادِ درازمدت پادشاهان- كه سرچشمهی همهی بدبختیها بود- به وجود آمده بود، به بیراهه كشاندند و از درون آن را پوچ و منهدم كردند.
نقش انگلیس در مشروطیت
ماجرای مشروطیت یكی از ماجراهای تلخ تاریخ اخیر ماست. ملت ایران وارد میدان شدند؛ رهبران روحانی، علمای بزرگ و مراجع از نجف و از داخل كشور مردم را بسیج كردند؛ ملت هم خوب فداكاری كردند؛ اما چون تجربهی كاری نداشتند، دشمنان، نفوذیها و سلطهگران بیگانه توانستند این حركت را از درون منهدم و خنثی كنند و از بین ببرند.
البته آنروز دشمن بهطور مشخص دولت انگلیس بود و در دنیا همان نقشی را ایفا میكرد كه امروز امریكا ایفا میكند. هدف آنها سلطه، دستاندازی، جهانگشایی، دخالت در امور ملتها برای مكیدن ثروتهای ملی و عقب نگهداشتن ملتهای آسیا و آفریقا و هرجای دیگر بود.
روی کارآمدن پهلوی توسط انگلیس
در همان قدمهای اول با استفاده از روشهای پیچیده، مشروطه را به غیر آن راهی كه ملت برای آن حركت كرده بود- یعنی راه استقلال و آزادی در زیر سایهی اسلام- منحرف كردند؛ بعضی از رهبران مشروطه را متهم كردند، بعضی را اعدام كردند، بعضی را ترور كردند، بعضی را خانهنشین كردند و با غوغاگری بهوسیلهی ایادی خودشان، فضا را تحت نفوذ گرفتند. ده پانزده سالی هم كه گذشت، انگلیسیها بدل فن مشروطه و حركت عظیم ملت ایران را زدند؛ یعنی رضا خان پهلوی را سركار آوردند. ملت تجربه نداشت؛ حتّی رهبران هم تجربه نداشتند؛ بنابراین دشمن توانست كار خودش را بكند؛ لذا آغاز این حركت بزرگ، هشتاد نود سال تأخیر افتاد و در طول این مدت هر كار توانستند، با این ملت مظلوم و با این كشور كردند.
پهلویها را سر كار آوردند، برای اینكه سلطهی بیگانه را- كه مكمل سرنوشت سیاه ملت پس از استبداد داخلی بود- بر ملت تحمیل كنند؛ و چون میدانستند ملت با پیشرفتهای دنیا آشناست، برای اینكه اشتهای بسیار صادقانهی ملت به پیشرفت را فروبخوابانند، با ابزارهای زرق و برق تمدن، سر ملت را گرم كردند و حقیقتِ تمدن غربی را- كه علم و پیشرفت بود- از او دریغ كردند و ملت را به ظواهر سرگرم ساختند؛ مثل بچهای كه گرسنه است و ممكن است سراغ غذا برود؛ اما بهجای دادن غذای دارای پروتئین و ویتامین، با پفك نمكی اشتهایش را از بین ببرند تا دیگر میلی پیدا نكند؛ این كار را با ملت كردند.
سختی های ملت زمینه ساز انقلاب اسلامی
سالها این ملت در سختیهای ناشی از سلطهی بیگانه گذراند تا اینكه زمینه برای انقلاب اسلامی آماده شد. رهبری حكیم، پُرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همهی دلها، در میان مردم بهوجود آمد و وارد میدان شد؛ ملت هم تجربه پیدا كرده بودند؛ لذا انقلاب اسلامی شكل گرفت و این دفعه ترفند دشمن بیاثر ماند؛ چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامی تجربه پیدا كرده بودند. در دورهی مشروطه، رهبران و مردم نمیدانستند كمین بیگانگان با آمادگیهای قبلی چقدر خطرناك است؛ لذا حصارهای خودشان را برچیدند و مهیای قبول حملهی دشمن شدند؛ دشمن هم آمد و هر كار خواست، در این كشور كرد. این دفعه در انقلاب اسلامی، با استفادهی از تجربهی مشروطیت، هم ملت ما، هم رهبران روحانی ما و هم روشنفكران صادق ما فهمیدند كه باید حصار معنوی – یعنی حصار ایمان، ارزشهای انقلابی و حصار بیداری – را در مقابل توطئههای دشمن محكم نگه دارند.
استعمار انگلیس و ایران در بیانات دکتر موسی فقیه حقانی
شهادت رئیسعلی دلواری و حفظ تمامیت ارضی
شهادت رئیسعلی دلواری توانست تمامیت ارضی ایران را حفظ و از نقشه های شوم انگلیس جلوگیری کند. کشور ما از 1800 میلادی به بعد تحت تهاجم گسترده استعمار قرار گرفت و یکی از این عرصه ها مقابله ما با استعمار انگلیس است. انگلیسی ها بارها به جنوب ایران حمله کردند و در برابر این حملات مقاومت گسترده و جانانه مردم جنوب را شاهد بودیم. بنا به تاکید وی خطه جنوب با توجه به مجاورت با آبهای خلیج فارس و هندوستان که برای انگلیسی ها جاذبه داشت مورد توجه این کشور بود که با پیدا شدن نفت در ایران این مسئله جدی تر شد.
ما دولت مقتدری نداشتیم. دولتها اسیر افراد نفوذی در خدمت استعمار بودند و این مسئله در دوره ناصری به بعد و پس از جنگ جهانی اول و اشغال کشور، شکلی جدی تر به خود گرفت و با توجه به ضعف حکومت مرکزی وظیفه صیانت از کشور به دوش مردم و عشایر بود. به گفته حقانی در این مقطع بسیار حساس و تعیین کننده اما تلاش و مبارزه جانانه مردم جنوب ایران به خصوص در بوشهر و دشستان به رهبری رئیسعلی دلواری برای مقابله با دولت انگلیس را داریم. رئیسعلی دلواری و کسانی که با وی در این مبارزه همراهی می کردند از بذل جان و مال خود دریغ نداشتند.
در مقطعی که دولت و حاکمیت دچار تزلزل در تصمیم گیری و مقاومت بود رئیسعلی دلواری توانست با حماسه ای که آفرید ترفندهای دشمن را خنثی کرد. بنا به تاکید وی همانگونه که در بحرین با وجود مقاومت مردم انگلیسیها نفوذ کردند و با تعیین حکامی دست نشانده یک پایگاه ثابت در این منطقه برای خود ایجاد کردند در جنوب نیز اگر با یک مقاومت جدی مواجه نمی شدند، زمینه تجزیه کشور ا فراهم می کردند.
حضور پی در پی انگلیس در ایران
انگلیسیها قصد داشتند همین برنامه را برای بوشهر و دشستان پیاده کنند اما وقتی با مقاومت مردمی مواجه شدند نتوانستند نقشه خود را برای تجزیه این بخش از ایران پیش ببرند. شهادت رئیسعلی دلواری توانست از تمامیت ارضی ایران ونقشه های شوم انگلیس جلوگیری کند.
انگلیسیها از 1800 تاکنون با ما درگیر بودند و شما عرصه ای را نمی یابید که بتوانیم بدون نگاه به سیاستهای انگلستان تحلیل کنیم. انگلیس در بسیاری از وقایع مهم تاریخ ایران از جمله جنگهای روسیه با ایران،قراردادهای استعماری ،فرقه سازی ، جنگهای داخلی ، تجزیه مناطق استارتژیک از ایران ،کودتای 1299، کودتای 1332، مقابله با انقلاب اسلامی و بسیاری از وقایع دیگر حضور و با کشورمان درگیری داشته است.
مبارزه با استعمار در تاریخ معاصر ایران
نقش استعمار و کشورهای استعمارگر در تاریخ معاصر ایران و بررسی آن از اهمیت فراوانی برخوردار است. البته در داخل کشور هم مشاهده می کنیم که روشنفکران به طور خواسته یا ناخواسته به عنوان توجیه کننده و مروج جرکت های استعماری و استعمارگرها اقدام می کرده اند.
نقطه مقابل این جریان بدنه اصلی جامعه ایرانی و جریان دینی است که در مقابل نفوذ استعمار ایستاد. از زمانی که نفوذ استعمار در ایران پیدا شد شاهد درگیری این بدنه اجتماعی و گروه مرجع این بدنه اجتماعی (مراجع نجف و مجتهدین محلی) با استعمار هستیم. از آنجا که ایران یک سرزمین اسلامی و پایگاه تشیع بود به طور مشخص برای مرجعیت و روحانیت شیعه صیانت از ایران اهمیت اساسی و کلیدی داشت.
وجود استبداد در ایران و نفوذ استعمار
جریان دینی در مبارزه تقدم و تاخری قائل بودند، مبارزه با استعمار همیشه برای مرجعیت شیعه و مردم ایران بر مبارزه با استبداد اولویت داشته است. مردم ایران همواره در طول تاریخ حالت مهاجم ستیز داشته اند، البته عده ای سعی کرده اند ایرانی ها را بیگانه ستیز نشان دهند اما واقعاً این طور نیست بلکه با بیگانه ای که تهاجم کنند ستیزه دارند.
از ابتدا ما شاهد مبارزه این جریان با استعمار در همه زمینه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستیم و این جریان بود که می خواست ایران را به سمت خودکفایی و استقلال پیش ببرد. مرحوم رئیس علی دلواری بخشی از این استعداد مردمی است که در مقابل استعمار قیام کرد.
اولویت مبازه با استبداد است یا استعمار؟!
نمونه های مختلفی از مبارزه جریان دینی با استعمار در زمینه های مختلف وجود دارد. قرارداد رویتر که بسته می شود جریان دینی با آن مقابله کرده و آن را ناکام می گذارد، فراموشخانه که تاسیس می شود، امتیاز تنباکو که واگذار می شود، در مشروطه و… این جریان دینی است که برای احیای استقلال ایران وارد صحنه می شود.
پس اولویت اول برای این جریان مبارزه با استعمار و اولویت دوم مبارزه با استبداد است. به همین دلیل جریان دینی همیشه تقابل با استعمار را می بینید. جریان روشنفکری از ابتدا شعار تقابل با استبداد را داد و برای تقابل با استبداد (که حتی در این مسئله هم صداقت نداشتند) به استعمار متوسل شده و سعی کرد از ظرفیت های آن استفاده کند.
جریان روشنفکری به بهانه مبارزه با استبداد به استعمار متوسل میشود
در جریان مبارزه با استعمار گروهی که به کمک مرجعیت شیعه آمد بدنه اجتماعی در قالب شخصیت های محبوب و منطقه ای همچون خوانین، ایلات و عشایر و روسای آن است. مثلاً مخاطب اغلب اعلامیه هایی که علماء در نبرد با استعمار صادر می کنند روسای عشایر و سرداران هستند. این سرداران افرادی نظیر ستارخان، باقرخان، رئیس علی دلواری و… هستند. این افراد طبقه ای گوش به فرمان مرجعیت یا مجتهد منطقه خود هستند. مرحوم رئیس علی دلواری گوش می دهد تا مجتهد اهرمی چه می گوید. وقتی مجتهد اهرمی می گوید باید با استعمار انگلیس مبارزه کرد رئیس علی سلاح برمی دارد و تا پای جان با استعمار مقابله می کند.
تاریخ ایران و دو جریان دینی و تکیه بر غرب
در تاریخ معاصر دو جریان حضور دارند: جریانی که اعتقاد دارد باید با تکیه بر غرب کشور را اداره کرد که متاسفانه این جریان ۱۵۰ سال در ایران حاکم شد و جز بدبختی و وابستگی و فروپاشی فرهنگی و اخلاقی هیچ دستاوردی برای ایران نداشت.
جریان دیگر هم جریان دینی که با تکیه بر بدنه اجتماعی معتقد است باتوجه به توان و ظرفیت داخلی و استفاده از تجارب دیگران باید کشور را اداره کرد. در این اندیشه و تفکر قرارداد استعماری جایی ندارد، در این تفکر همسویی با استعمار در هیچ زمینه ای معنا ندارد و بنابراین است که قطع رابطه با استعمار صورت بگیرد. این دو جریان تا امروز هم در ایران ادامه داشته است.
انقلاب اسلامی بروز و ظهور جریان دینی و معتقد به ظرفیت داخلی است که در ۱۳۵۷ توانست قدرت را به دست بگیرد و نظام دینی را ایجاد کرده و ۳۸ سال است که با استمار جهانی مبارزه می کند. اقتصاد مقاومتی و تمام مباحث داخلی هم که مطرح می شود جلوه هایی از مبارزه دراز مدت ایرانی ها با استعمار و استکبار جهانی است.
از این حیث جریان دینی در تقابل با جریان روشنفکری قرار دارد. جریان روشنفکری برای انطباق با غرب سکولاریسم را ترویج می کند. جریان دینی به اتحاد سیاست و دیانت اعتقاد دارد. جریان روشنفکری دهن کجی به ساختارها و هنجارهای اجتماعی و شعائر را دنبال می کند و به انحاء مختلف شعائر را تضعیف می کنند. گاهی با تمسخر شعائر دینی از قبیل عزاداری و… جریان دینی به دنبال ترویج شعائر دینی است.
شهادت جهادگر ضد استعمار انگلیس «رییسعلی دلواری» و کمرنگ شدن نقش استعمار توسط جریان اندیشه ای
ملت ما دویست سال است که با استعمار درگیر است در همه مقاطع تاریخی عدهای شیفته قدرتهای خارجی بودهاند تعمدا قدرت استعماری و نقش مخرب پدیده استعمار را در کشور درنظر نمیگیرند یا اساسا شیفته مناسبات حکومت و مسائل اجتماعی و فرهنگی غرب هستند.
با دو دسته افراد در تاریخ معاصر مواجهایم. افرادی که رویکرد مثبتی نسبت به غرب و ماهیت استعماری غرب داشتند، اما غرب بدون استعمار غرب نمیشد. البته غرب به یکسری ظرفیتهایی دست پیدا کرد، همه ظرفیتهای غرب در گرو منابع بود و منابع از طریق غارت و دستاندازی بازارهای دیگران به دست آوردند.
در حوزه تاریخ معاصر از ابتدای حکومت قاجار، ایران شاهد نفوذ جریانات غربگرا بود غربگرایان از مشکلاتی که استعمار در کشور ایجاد کردند چشم پوشی کردند. چنین رویکردهایی باعث واگذاری امتیازات و انعقاد قراردادها شد که هیچ دستاوردی جز خسارت نداشت.
حضور بیگانگان در ایران نه تنها منجر به بوجود آمدن زیرساخت حیاتی در کشور نشد حتی انتقال تکنولوژی هم صورت نگرفت. فقط ایران بازاری برای به فروش رفتن کالاهای کشورهای استعماری تبدیل شد. اکتشاف نفت در ایران توسط انگلستان به در اختیار گرفتن عواید آن توسط انگلستان منجر شد تا این کشور از ورشکستگی نجات پیدا کند.
نهضتهای ضداستعماری بزرگی مانند تنباکو، مشروطه، ملیشدن صنعت نفت و نهایتا انقلاب اسلامی در مخالفت با تکاپوی استعماری صورت گرفت. بعد از انقلاب هم شاهد تکاپوی جریانات غربگرا در ایران بودیم. این افراد یا از سر غفلت یا تعمداً نقش استعمار را جدی نمیگیرند. این در صورتی است که نمیتوانیم با تحولات ایران به خوبی آشنا شویم جز اینکه بتوانیم استعمار و نقش آن را بشناسیم.
ایرانیان دویست سال است جلوی استعمار را سد کردهاند و ایران مستعمره نشد. آنان مجبور شدند با شرایط نیمه استعماری کشور تن دهند. این تلاشها حکایت از این دارد که استعمار همیشه حرف اول و آخر را نمیزد.
ضعف ایران باعث سلطه استعمار
اگر قانون جنگل را بپذیریم میتوانیم بگوییم ضعیف توسط قوی استعمار و از حقوق طبیعی خودش محروم شود. مساله بعدی این است که ما ضعیف شدیم و به ضعف خودمان هم واقف شده بودیم در صدد جبران نیز برآمدیم اما این استعمار بود که نگذاشت ما جبران کنیم؛ ضمن اینکه در عامل ضعف ما هم استعمار دخیل بود و در بخش داخلی نیز ما میبایست مشکلات خود را حل میکردیم تا به خودمان بیاییم درگیر جنگهای روسیه علیه خودمان شدیم. بعد ماجرای فرقهسازی در ایران رخ داد و بعد از آن جنگ هرات پیش آمد و رجال وطندوست ما مانند قائممقام و امیرکبیر را به قتل رساندند و درنهایت از انتقال تکنولوژی به ایران ممانعت به عمل آوردند.
حتی نگذاشتند راه و جاده که ابتدای توسعه در ایران است در کشور اتفاق ساخته شود. شما در تاریخ نامه معروف ناصرالدین شاه را دارید. که اظهار میکند اگر کاری را در شمال قصد داریم انجام دهیم روسها نمیگذارند و یای در جنوب قصد داریم انجام دهیم انگلیسها مانع میشوند به مصادیق هم اشاره میکند این مصادیق نشان میدهد دولتهای استعماری نمیگذارند در سرزمین خودمان دست به اصلاحات بزنیم.
حسرت ناصرالدین شاه به خاطر استقلال رومانی
ناصرالدین شاه میگوید امروزه هیچ مملکتی ضعیفتر از ایران در کره ارض نیست و کشور ما را با رومانی مقایسه میکند و میگوید اینها چند سال است مستقل شدهاند و کشورهای دیگر دخالتی در امور داخلی آنها نمیکنند.
اما ما نمیتوانستیم نفت را استخراج کنیم حال که استخراج کردیم چه اتفاقی برایمان رخ داد. اگر مدرسه دارالفنون را میگذاشتند در مسیر خود حرکت کند میتوانستیم مهندس تربیت کنیم و رفته رفته به سمت اکتشاف برویم و حتی قادر بودیم از کشورهایی که جنبه استعماری ندارند و مستقل عمل میکنند دارای تکنولوژی هستند استفاده کنیم. ما وقتی به یک انگلیسی اجازه دادیم نفت را در کشور ما اکتشاف کند پای یک غول استعمار را در کشور باز کردیم هیچ فایدهای برای کشور ندارد.
واقعا اکتشاف نفت چه فوایدی برای ایران داشت؟ نفت در دوران قاجار تقریبا هیچ نقشی در توسعه ایران نداشت در دوره رضاشاه نیز همینطور. رضا خان در یک مقطعی ادعا کرد حقوق ایران از نفت کم است و خواست تغییر دهد که با پسگردنی استعمار مواجه شد و به او اجازه این کار را ندادند تا اینکه ملت ما در نهضت ملی شدن صنعت نفت قیام کرد و توانست نفت را ملی کند که آن هم با رفتار استقلال شکنانه انگلستان و آمریکا مواجه شدیم.
همیشه پای انگلیس وسط است
شما میتوانید با شرکتها و کشورهای مستقل قرارداد ببندید و اگر مجلس شورای ملی نیز قادر بود به وظیفه خود عمل کند و استعمار مجلس را از مسیر خود خارج نمیکرد میتوانستیم فرایند توسعه در کشور را بوجود بیاوریم. گامهای هم برداشتیم که به سمت کشورهای غیر از انگلستان برویم. قتل کنسول آمریکا در ایران نشان میداد که وقتی یک شرکت دومی سر و کلهاش در ایران پیدا شد انگلستان برخورد کرد.
اگر دارالفنون ادامه پیدا میکرد ما به سمت تربیت مهندس و شغلهایی نظیر اینها میرفتیم و به نوعی زمینه استفاده از منابع را در ایران فراهم میکردیم و بعد سراغ کمپانیهای مستقل میرفتیم حتی به قرارداد دارسی با دولت انگلستان نبود و با یک شرکت بسته بودند که در زمان انعقاد قرارداد دقت نکردند. اما دولت انگلستان هم سر ایران و هم سر آن شرکت کلاه گذاشت و شرکت را به نام خودش ثبت کرد و به این ترتیب ما با یک دولت زروگو و استعمارگر طرف شدیم این عوامل دلیل نمیشود که شما مملکت را به کسی بسپارید که به همه شئون شما دخالت کند دولت و وکیل برای شما مشخص کنند.
رجال وطنپرست را از بین ببرد. هیچکدام از اینها دلیل نمیشود چون ما امکانش را نداشتیم باید کشورهای بیگانه را راه میدادیم ما باید از سمت ظرفیت داخلی در کشورهای خودمان میرفتیم و همچنین از ظرفیت کشورهای مستقل استفاده میکردیم.
ارتباط شهید دلواری با روحانیت شیعه
مرحوم رییسعلی دلواری یکی از فرزندان این آب و خاک است که با ارتباط با مراجع و علمای شیعه دست به قیام زد. یکی از مراجعی که مرحوم دلواری با او ارتباط داشت، آیتالله سید مرتضی مجتهد اهرمی بود و آن مجتهد در منطقه نفوذ معنوی بسیار داشت. مردم جنوب چه بوشهر، برازجان و تنگستان و چه خوزستان و نواحی دیگر تاریخ پرافتخار در مقابل استعمار دارند. مقاومت رییسعلی و پدرش و قبل از آن علمای منطقه هرات مصادیقی از این مقاومتها است.
رییسعلی کدخداست، عرق ملی دارد و وطن خود را دوست دارد. زمانی مجتهد شیعه میگوید باید در مقابل استعمار ایستادگی کرد. برای دفاع از سرزمینش مطابق حکم مرجع دینی ایستادگی میکند حوادث غرورآفرینی دارد. از آغاز نهضت تنباکو هیچ حرکت ضداستعماری را نمیبینیم که یکی از مراجع شیعی در آن نباشد و طرف دیگر آن فرزندان و سرداران و ایالات بود.
گزارش هربرت چیک فرمانده نظامی (معاون کنسول) انگلیس در بوشهر
هربرت چیک – ویس کنسول و گرداننده و میدان دار اصلی عمل سیاسی (و در واقع نظامی) دولت بریتانیا در بوشهر، خود از این شهر، در یکصد سال قبل، برای روسای بالاترش، چنین نوشته است:
پنج شنبه 5 ژوین 1915
رئیسعلی شخصییت شگفت انگیزی است. میگویند دشمن قسم خورده ماست. برخی هم او را آدم آرامی میدانند که کمتر از کوره در میرود ولی میگویند اگر خشمگین شود قدرت کنترل خود را ندارد. پیشتر سرش به کار خودش بود و کدخدایی میکرد و گاهی تجارت، ولی یک سالی است که روش زندگیاش را تغییر داده و در جستجوی راهی برای مطرح کردن خود است. قبلا فکر میکردم به دنبال نان و نوایی است و برای خموش ساختن او در این زمینه کارهایی کردم و پیغامهایی دادم ، ولی گویا کارساز نبوده و او روز به روز بر تندروی خود میافزاید. دو سه نفری را در اطرافش برای کنترلش کاشتهام ولی آنها جرات زیادی برای برخورد جدی با او ندارند.
پنجشنبه 27 اوت 1915
خبرها خوب نیست. تلاش برای هم پیمان شدن خانها ادامه دارد و نیز کوشش ما برای ایجاد تفرقه میان آنها، باید یکی از آنها را از میان برداشت. یکی که از میان برداشته شود، چند روزی ادامه فعلی ماجرا به تعویق میافتد.
سه شنبه 1 سپتامبر 1915
به گمانم راه را یافتم. دیشب او را یافتم. میرزا رحمت لیلکی مرا به نزد او برد. صحبتها انجام شد. غلام حسین پذیرفت. شاید هیچکس اشک نریخته مرا ندید. آن کس که باید کار را تمام کند، پذیرفت که چنین کاری را انجام دهد. نه تنها در این دیار بلکه در هر دیاری هر نوع آدمی پیدا میشود. پذیرفت و رفت. من و میرزا رحمت بازگشتیم. فهمیده بود در فکرم، اصلا صحبتی نکرد. بر چنین مردمی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند …
سه شنبه 8 سپتامبر 1915
در سیلاب دگرگونیها حادثهای روی داد. تمام شد. یکی رفت. رئیسعلی کشته شد. میرزا رحمت لیلکی همه امروز را چشم به من دوخته بود و وقتی بعدازظهر خبر را آورد از سکوت طولانیام تعجب کرد. هرگز شانهاش را نفشرده بودم. پس از پایان دوره طولانی سکوتم، شانهاش را فشردم. باید قهقهه سر میدادم، ولی نمیخواهم. آن کس را که برگزیده بودم کار را تمام کرد. در میان درگیری تیری و فریادی و مرگی… پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده بر خاک که در خاک خواهد خفت. فردا درباره او و من و آن خاک چه خواهند گفت. من و او جنگیدیم ولی فردا درباره آن کس که تیر را انداخت چه خواهند گفت؟
منبع: wikishia.net ،hvasl.ir، khamenei.ir، rajanews.com، mashreghnews.ir، khabarban.com.